دل نوشته ها

1به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .

2 با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می‌شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می‌شوند .

3 همه ی آنچه را که می‌شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می‌خواهید نخوابید.

4 وقتی می‌گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد .

5 وقتی می‌گویید :متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید .

6 قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید .

7 به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .

8 هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید. مردمی‌که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.

9 عمیقاً و با احساس عشق بورزید. ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می‌کنید .

10 در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید .

11مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید .

12 آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید .

13 وقتی کسی از شما سوالی می‌پرسد که نمی‌خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید :چرا می‌خواهی این را بدانی؟

14 به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند .

15 وقتی کسی عطسه می‌کند به او بگویید :عافیت باشد .

16 وقتی چیزی را از دست می‌دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید .

17 این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.

18 اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند .

19 وقتی متوجه می‌شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید .

20 وقتی تلفن را بر می‌دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می‌شنود .

21 زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید.



 

نوشته شده در شنبه 18 شهريور 1391برچسب:,ساعت 9:45 توسط tanha| |

دفتر مشق کثیف ...

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت…

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا…

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد…


 

 

نوشته شده در شنبه 18 شهريور 1391برچسب:,ساعت 8:57 توسط tanha| |

عشق دختر به مادر ...

دکتر اس. وایر میچل متخصص برجسته ی اعصاب در فیلادلفیا، در یک غروب زمستانی بعد از کار روزانه بر روی صندلی به خواب رفته بود، که با صدای زنگ در بیدار شد و دید که دختر لا غری که از سرما می لرزد تقاضا دارد که مادرش را معاینه و معالجه کند. او توضیح داد که حال مادرش وخیم است. دختر کفشهای فرسوده به پا و شال نخ نمایی به دور گردنش پیچیده بود.

دکتر به دنبال او در خیابان های پوشیده از برف محلات قدیمی روانه شد. از پله های عمارتی قدیمی بالا رفتند. در طبقه‌ی بالا دکتر زنی مریض را دید که سابقا پیشخدمت خانه ی او بود. او بیماری زن را سینه پهلو تشخیص داد و داروهای لازم را تجویز کرد و دارویی نیز به او خوراند که حال زن را بهتر کرد سپس به او برای داشتن چنان دختر وظیفه شناسی تبریک گفت.

زن پیر با کمال تعجب گفت که دخترش ماهها قبل مرده و کفشها و شال او در گنجه است. دکتر نگاه کرد و همان شال و کفشها را دید که بر تن دختری بود که او را به اینجا آورده بود. اما هر دوی آن ها خشک بود و نمی توانست در آن شب برفی مورد استفاده قرار گرفته باشد.

تحقیقات نشان داد که آن دختر براستی سال ها قبل مرده و دکتر وایر میچل شاهد واقعه ای ماوراء الطبیعه بوده است!
هر چند که خیلی ها معتقدند این فقط میتونه حاصل عشق حقیقی دختر به مادرش باشد!

 

نوشته شده در شنبه 18 شهريور 1391برچسب:,ساعت 8:55 توسط tanha| |

شـــما هم دوستی ناسالم دارید؟ مطمئن نیستید؟


:ادامه مطلب:
نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:53 توسط tanha| |

 
فرق آنچه من می گویم با تو این است
 
که در برهوت ذهن من آب می‌ کارم و درخت روان می‌ سازم
 
من نمی‌ ترسم اگر باران بتابد و خورشید ببارد
 
من در دشت قایق می‌ رانم و در برکه اسب می‌ دوانم
 
من جنگلی‌ آبی می‌کشم مملو از رود‌های سبز و آرزو می‌ کنم
 
آرزو می‌ کنم که خدا کند دگر کسی آزادی بادبادک را برای دقیقه‌ای سرخوشی به سرِ انگشتِ بازی ‌گره نزند
نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 13:3 توسط tanha| |

فقط برای همین امشب ، تصور کنیم که زن و شوهر هستیم !!!!


:ادامه مطلب:
نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 21:47 توسط tanha| |

 

یادمان باشد پیمانى راکه در طوفان با خدا مى بندیم

در آرامش فراموش نکنیم

 

به خدا گفتم : به من همه چیز بده ، تا از زندگی لذت ببرم

خداوند فرمود : به تو زندگی دادم تا از همه چیز لذت ببری

 

چه خود ساخته هایی که مرا سوخت ، و چه سوختن هایی که مرا ساخت

ای خدای من ، مرا فهمی عطا کن ، که از سوختنم

ساخته ای آباد از من بجا ماند .

 

الهی دانایی ده که در راه نیفتم

و بینایی ده که در چاه نیفتم

الهی پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم

و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم

 

خدایا !

من چیزی نمیبینم .

آینده پنهان است.

ولی آسوده ام ،

چون تو را می بینم

و تو همه چیز را

 

خدایا

شکرت میکنم بخاطر نداشته هام ، که اگه داشتم ارزششون  رو نمیدونستم

شکرت میکنم بخاطر هیچ چیز  و  همه چیز 

نوشته شده در پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 9:27 توسط حسین| |

 

عشق مانند شن روان است، اگر به آن چنگ بزنید از میان دستان شما خواهد لغزید

به آرامی پیمانه ای از آن بردارید تا روح شما را لبریز کند.

همچنان که شن در جستجوی پر کردن فضای خالی دستان شماست

 

هرگز از رودی که خشک شده است به خاطر گذشته اش سپاسگذاری نمیکنند

 

عاشق تر از همه ما موش کوری است که زیبایی جفتش را چشم بسته باور دارد

 

یادمان باشد که همیشه ذره ای حقیقت پشت هر “فقط یه شوخی بود”

کمی کمی کنجکاوی پشت “همینطوری پرسیدم”

قدری احساسات پشت “به من چه اصلا”

مقداری خرد پشت “چه میدونم”

واندکی درد پشت “اشکالی نداره” وجود دارد .

 

نتیجه زندگی ، چیزهایی نیست که جمع میکنیم

بلکه

قلبهایی است که جذب میکنیم .

 

فقیر اونی نیست که کم داره

فقیر اونی هست که بیشتر بخواد

 

کوههای عظیم پر از چشمه اند و قلبهای بزرگ پر از اشک 

 

اميدوارم لذت ببريد have a good day

نوشته شده در جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 8:0 توسط حسین| |

چاله ی شکست پر است از انسان های تندرو

 

 

 

بهتراست منفورباشی به خاطر چیزی که هستی

تا محبوب باشی به خاطرچیزی که نیستی

 

 

آدم مادی گرا ، جاده های احساسش کم رفت و آمد است

 

.

کسی هرگز نمی داند چه سازی می زند فردا

چه می دانی تو از دیروز چه می دانم من از فردا

همین یک لحظه را دریاب که فردا می شوی تنها

 

 

با آنچنان عشقی در قلبت زندگی کن که احیانا اگر به جهنم رفتی

خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند

نوشته شده در پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 7:41 توسط حسین| |

 

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضـش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ، رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
بـه خـدا نـمــیـری از یاد
 
نوشته شده در دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 11:56 توسط tanha| |

قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت